دوشنبه 86 بهمن 15 , ساعت 3:32 صبح
قصیده سنگسار
ازمجموعه شعرمنتشر شده سی سرود سرخ
فتوای رجم حاصر و مفتی به منبر است ///میدان زازدحام خلائق چو محشر است
هر گزمه ای گرفته به کف سنگپاره ای ///گوش فلک ز نعره ی رجالگان کر است
از رجم روز پیش به میدان هنوز خاک ///از لخته های خون گنهکاره ای تر است
کز سوی شیخ می رسد آواز ناگهان /// اینک زمان رجم گنهکار دیگر است
رجم همانکه شارع بارع ز لوث او /// لبریز قهر و شرع از او نیز مضطر است
هنگام رجم آنکه دل از شیخ و شاب شهر /// برده ست زآنکه نادره کاری فسونگر است
هنگام رجم آنکه ورا بار معصیت /// از روزه و نماز فقیهان فزونترست
هان! امتی که در کف خود سنگپاره ها /// بگرفته اید اجر شمایان مکررست
گر سنگپاره تان بخورد بر دو چشم او /// یا بر دهان او که به محشر پر آذرست
زیرا که چشم ها و لبانش شنیده ایم /// سر منشاء فساد و خداوند هر شرست
مفتی هنوز غرقه به توصیف سنگسار /// و بر زبانش وعده ی فردوس و کوثرست
کز چار سوی قتلگه آواز می رسد /// آمد همانکه تیغ و حریقش مقررست
آمد همانکه رجم وی از صد طواف حج /// واجب تر آمده ست و از آن نیز برترست
و ناگهان شکافد امواج جمعیت /// اینک گناهکار دگر در برابرست
او کیست غرقه در خون مسکین زنی که سخت /// پیچیده در میان یکی کهنه چادرست
اشکش ز خون روانه به رخسار بی فروغ /// آهش روان ز دل به سوئ چرخ اغبرست
در این میان به رهگذر او که زندگیش /// در دستهای فاجعه و جهل پر پرست
فریاد وا شریعت و وادین گزمگان /// بر اسمان وزنده چو توفان و صرصرست
فتوای رجم حاصر و مفتی به منبر است ///میدان زازدحام خلائق چو محشر است
هر گزمه ای گرفته به کف سنگپاره ای ///گوش فلک ز نعره ی رجالگان کر است
از رجم روز پیش به میدان هنوز خاک ///از لخته های خون گنهکاره ای تر است
کز سوی شیخ می رسد آواز ناگهان /// اینک زمان رجم گنهکار دیگر است
رجم همانکه شارع بارع ز لوث او /// لبریز قهر و شرع از او نیز مضطر است
هنگام رجم آنکه دل از شیخ و شاب شهر /// برده ست زآنکه نادره کاری فسونگر است
هنگام رجم آنکه ورا بار معصیت /// از روزه و نماز فقیهان فزونترست
هان! امتی که در کف خود سنگپاره ها /// بگرفته اید اجر شمایان مکررست
گر سنگپاره تان بخورد بر دو چشم او /// یا بر دهان او که به محشر پر آذرست
زیرا که چشم ها و لبانش شنیده ایم /// سر منشاء فساد و خداوند هر شرست
مفتی هنوز غرقه به توصیف سنگسار /// و بر زبانش وعده ی فردوس و کوثرست
کز چار سوی قتلگه آواز می رسد /// آمد همانکه تیغ و حریقش مقررست
آمد همانکه رجم وی از صد طواف حج /// واجب تر آمده ست و از آن نیز برترست
و ناگهان شکافد امواج جمعیت /// اینک گناهکار دگر در برابرست
او کیست غرقه در خون مسکین زنی که سخت /// پیچیده در میان یکی کهنه چادرست
اشکش ز خون روانه به رخسار بی فروغ /// آهش روان ز دل به سوئ چرخ اغبرست
در این میان به رهگذر او که زندگیش /// در دستهای فاجعه و جهل پر پرست
فریاد وا شریعت و وادین گزمگان /// بر اسمان وزنده چو توفان و صرصرست
این سان نگون و غرقه به خون تا مکان مرگ /// وانجا که شیخ شهر نشسته به منبرست
آید به جرم فاحشگی گر چه مر مرا /// این زن چو اشک دیده ی پاکان مطهرست
القصه شیخ گویدش از توبه قصه ها ///هر چند حکم قتل وی از پیش صادر است
گوید به توبه روی نما چونکه هاویه /// دیریست بهر آمدنت چشم بر درست
وآنجاست جای شعله و شلاق و سرب داغ /// آنجا مکان دیو چهل چشم ده سرست
آنجا شوی نگون به یکی چاه قیر گون /// کان جایگاه کژدم جرار واژدرست
گوید در این میانه زن ای شیخ صبر کن /// بر گو کدام گوشه چنین چاه مضمرست
تا سوی او روم به سر و جان و نغمه خوان /// زیرا که از سرای من آنجا نکوترست
زیرا مرا حیات زمانی ست بس دراز ///با دوزخی زمینی هر لحظه همسرست
مفتی که غرق امر به معروف گشته است /// گوید به نعره ای ببریدش که منکرست
ریزند گزمگان و برندش کشان کشان /// تا حفره ای که از کمراو فراترست
آنگاه شیخ گوید: سنگ نخست را /// آنکس زند که بار گناهش فزونترست
زیرا که پاک میشود از هر کبیره ای /// این نیز صادر آمده از شرع انورست
سنگ نخست چونکه زند شخم روی زن /// سنگ دوم به سنگ صد و بیست اندرست
اما در این میان و در این لحظه ناگهان /// آندم که روسپی به نفسهای اخرست
اید از او ندای صعیفی که حکم رجم ///مستور در کدام کتاب و چه دفترست
ای گزمگان که جسم من و همچو من هزار /// هر شب زجور چرخ شما را مسخرست
من روسپی نیم که ز بهر دو لقمه نان /// دونان شهر را زمن آمال در سرست
من روسپی نیم که مرا طفلکان خرد /// چشمان اشکبار در این لحظه بر درست
من روسپی نیم که شما را هزار بار /// با من گناههای مکرر مکررست
من روسپی نیم بود ای شیخ روسپی /// آنکس که خون خلق ز فرقش فراترست
آنکو که در نهان چو یزیدست و بر زبانش ///همواره نام دین وخدا و پیمبرست
آید به جرم فاحشگی گر چه مر مرا /// این زن چو اشک دیده ی پاکان مطهرست
القصه شیخ گویدش از توبه قصه ها ///هر چند حکم قتل وی از پیش صادر است
گوید به توبه روی نما چونکه هاویه /// دیریست بهر آمدنت چشم بر درست
وآنجاست جای شعله و شلاق و سرب داغ /// آنجا مکان دیو چهل چشم ده سرست
آنجا شوی نگون به یکی چاه قیر گون /// کان جایگاه کژدم جرار واژدرست
گوید در این میانه زن ای شیخ صبر کن /// بر گو کدام گوشه چنین چاه مضمرست
تا سوی او روم به سر و جان و نغمه خوان /// زیرا که از سرای من آنجا نکوترست
زیرا مرا حیات زمانی ست بس دراز ///با دوزخی زمینی هر لحظه همسرست
مفتی که غرق امر به معروف گشته است /// گوید به نعره ای ببریدش که منکرست
ریزند گزمگان و برندش کشان کشان /// تا حفره ای که از کمراو فراترست
آنگاه شیخ گوید: سنگ نخست را /// آنکس زند که بار گناهش فزونترست
زیرا که پاک میشود از هر کبیره ای /// این نیز صادر آمده از شرع انورست
سنگ نخست چونکه زند شخم روی زن /// سنگ دوم به سنگ صد و بیست اندرست
اما در این میان و در این لحظه ناگهان /// آندم که روسپی به نفسهای اخرست
اید از او ندای صعیفی که حکم رجم ///مستور در کدام کتاب و چه دفترست
ای گزمگان که جسم من و همچو من هزار /// هر شب زجور چرخ شما را مسخرست
من روسپی نیم که ز بهر دو لقمه نان /// دونان شهر را زمن آمال در سرست
من روسپی نیم که مرا طفلکان خرد /// چشمان اشکبار در این لحظه بر درست
من روسپی نیم که شما را هزار بار /// با من گناههای مکرر مکررست
من روسپی نیم بود ای شیخ روسپی /// آنکس که خون خلق ز فرقش فراترست
آنکو که در نهان چو یزیدست و بر زبانش ///همواره نام دین وخدا و پیمبرست
من بهر نان به بستر ننگ ار فرو شدم ///او با بزرگ دشمن خلقان به بسترست
من جسم خویش را به پشیزی فروختم ///او در فروش هستی و ناموس کشورست
من در عیان اگر به گنه روی کرده ام /// او را گناهخانه پس پشت معجرست
باری مرا به سنگ ستم جان زکف برفت
دردا که روسپی حقیقی به منبرست
من جسم خویش را به پشیزی فروختم ///او در فروش هستی و ناموس کشورست
من در عیان اگر به گنه روی کرده ام /// او را گناهخانه پس پشت معجرست
باری مرا به سنگ ستم جان زکف برفت
دردا که روسپی حقیقی به منبرست
---------------------------------------------------------------------------------------------------------
متن ترانه بارون می باره
شعر ترانه:اسماعیل وفا یغمایی
تنظیم و آهنگ:محمد شمس
بارون می باره
بارون می باره
از ابرا داره آسمون می باره
،توی هر قطره
اشک ستاره،
داره رو گل و گلدون می باره
بارون می باره
******
نیگا گن توی آسمون اینه ها رو،
توهرآینه ای عکس شهرای ما رو،
زمین جیگر تشنه واکن لبا رو،
بنوش قطره های شراب خدا رو
غماتو فراموش کن،تا میتونی می نوش کن
با رنگای دیوونه خود،چشامونو مدهوش کن
*****
نیگا کن که ابرا چقد شاد می بارن
با شور و با آواز و فریاد می بارن
می بارن تموم می شن و میرن اما
تو هر گوشه ای بذر میلاد میکارن
تو هم همچو ابر بهار، به دشتای فردا ببار
تموم شو گذر کن برو،بمون با هزار تا بهار
بارون می باره، بارون می باره، بارون می باره.
............................................................................................................
سرود ای ایران
با ترجمه انگلیسی،فرانسوی و آلمانی
کلیک کنید و چند ثانیه صبر کنید تا صدا و تصویر بیاید
AyIran.?????
با ترجمه انگلیسی،فرانسوی و آلمانی
کلیک کنید و چند ثانیه صبر کنید تا صدا و تصویر بیاید
AyIran.?????
------------------------------------------------------
زمزمه پس از نیایش
پروردگارا
خنیاگری شد م شور آفرین
نغمه ای ساز کردم بی همتا
تا زیبائی و عشق و محبت رادر آن باز جویند
و ترانه خود را ستایش کردم
***
خداوندا
معماری شدم معجزه گر
و کاخی بر آوردم با خوانها وخادمان فراوان، فراتر از خورشید
تا به شب نشستگان وسرما زدگان و گرسنگان در آن بیارامند
وساخته خود را ستایش کردم
***
الها
صورتگری شدم مجنون
و نقشی اززنان بر آوردم چون آینه ای شفاف
و نقشی از مردان بر آوردم چون آینه ای شفاف
تا مردان و زنان زیبائی نیمه گمشده خود را در آن باز جویند
خنیاگری شد م شور آفرین
نغمه ای ساز کردم بی همتا
تا زیبائی و عشق و محبت رادر آن باز جویند
و ترانه خود را ستایش کردم
***
خداوندا
معماری شدم معجزه گر
و کاخی بر آوردم با خوانها وخادمان فراوان، فراتر از خورشید
تا به شب نشستگان وسرما زدگان و گرسنگان در آن بیارامند
وساخته خود را ستایش کردم
***
الها
صورتگری شدم مجنون
و نقشی اززنان بر آوردم چون آینه ای شفاف
و نقشی از مردان بر آوردم چون آینه ای شفاف
تا مردان و زنان زیبائی نیمه گمشده خود را در آن باز جویند
و به ستایش یکدیگر بر آیند
وآفریده خود را ستایش کردم
***
مهربانا
شاعری شدم بی زنجیر
وآفریده خود را ستایش کردم
***
مهربانا
شاعری شدم بی زنجیر
فراتر از کفر و ایمان
وطریق پر ترفند ابلهان وکلاشان
و گوسفندان و گرگان
چون دریائی دیوانه با اسبان تازان گسسته یال توفان
و سرودی سر کردم در ستایش جماد و درخت و جانور و انسان
و زیبائی های زندگی و مرگ
و شعر خود را ستودم
***
خالقا
چون خنیاگری و معماری و صورتگری و شاعری
که خالقی است بی همتا
شادمانه و مغرور به ستایش مخلوق خود برخاستم
ای خداوند
چه گفته اند!ترا وچه می گویند ترا!، و چه می جویند ترااینان
چون دریائی دیوانه با اسبان تازان گسسته یال توفان
و سرودی سر کردم در ستایش جماد و درخت و جانور و انسان
و زیبائی های زندگی و مرگ
و شعر خود را ستودم
***
خالقا
چون خنیاگری و معماری و صورتگری و شاعری
که خالقی است بی همتا
شادمانه و مغرور به ستایش مخلوق خود برخاستم
ای خداوند
چه گفته اند!ترا وچه می گویند ترا!، و چه می جویند ترااینان
منجمد شده درتعبیرهای کهن و ناتوان از تفسیرهای نو
در این مکتوب مقدس خیس از اشکها و خشک از آههای ما
در این مکتوب مقدس
که بهشت در آن می وزد و دوزخ نفیر می کشد
و فرشتگان و شیطان در آن به پروازند
ومخلوق می ترسد و خالق می ترساند
که بهشت در آن می وزد و دوزخ نفیر می کشد
و فرشتگان و شیطان در آن به پروازند
ومخلوق می ترسد و خالق می ترساند
و شاهکار خود را زبون وشکسته و متضرع و خوارمی طلبد
حکایت چیست و نیاز ای خالق
حکایت چیست و نیاز ای خالق
و راز چیست
ای برترین خالق!ای بزرگترین خالق و ای بی همتاترین خالق
که نه در جستجوی عشق
که نگران ستایش و نیایش مخلوق کوچک خویشتن
بر روی این غبار کوچک خویشتن
وچون گردی گمشده بر دامان بی پایانت
دراین جهان کوچک خویشتنی
حکایت چیست،آیا، ای خالق
حکایت چیست
چیست.....
ای برترین خالق!ای بزرگترین خالق و ای بی همتاترین خالق
که نه در جستجوی عشق
که نگران ستایش و نیایش مخلوق کوچک خویشتن
بر روی این غبار کوچک خویشتن
وچون گردی گمشده بر دامان بی پایانت
دراین جهان کوچک خویشتنی
حکایت چیست،آیا، ای خالق
حکایت چیست
چیست.....
----------------------------------------------------------------------------------------------
-------------------------------------------------------
-
برایدفاع ازآزادی//برای دفاع از آزادی//باید ترانهای سرود:برای شمشیر قدیمی //برای قلعههای کهن//خونهای فراموش شده بردیوارهای خانه های ویران//اجاقهای سرد//ودودهای از یاد رفته// برای دفاع از آزادی//باید شعری نوشت:برای تفنگها و زخم ها//تفنگ ها و زخمهای زنان چریک//تفنگ ها و زخمهای مردان چریک.//برای دفاع ازآزادی//باید در مقابل گورها به احترام ایستاد :گورهای مردگان//کشتگان//وشهیدان.//برای دفاع از آزادی//باید بر اشکهای فرو ریخته //سرودی ازآتش شعله ورو پولاد سرد سرود//و برای دفاع از آزادی فرقی نمی کند //گاهی//شایدشبی//وقتی شمع میسوزد و عود عطر میپراکند//وجام نیمه تهی ست//و ماه زرد فام بر آسمان می گذرد//و زنجره در شکاف دریچهی شکسته میخواند//باید بر لبان آنکه دوستش می داری//با بوسه غزلی عاشقانه نوشت//و برای هر واژه ازاوبوسه ای ستاند//برای دفاع از آزادی.
================================================================
نوشته شده توسط میثم عبدلی | نظرات دیگران [ نظر]